فصلِ سیب

فصلِ سیب

من را نگاهی از تو تمام است اگر کنی...
فصلِ سیب

فصلِ سیب

من را نگاهی از تو تمام است اگر کنی...

پناهنده ی به تو

حس میکنم مثل یه بادکنک که نخش از دست صاحبش جداشده ، رها شدم 

هبچ نخی از من به زندگی وصل نیست وقتی پای اضطراب هام میاد وسط 

این نخ رو بگیر و به زندگی وصلش کن ، به امید و آرامش وصلش کن 

خدایا ، پناهنده ی به تو هیچ وقت درمانده نمیشه مگه نه ؟


هر وقت از پس غم هام برنمیام ، هر وقت قد دغدغه هام از قدم بلند تر میشه و زورشون بیشنر ... همه چیز رو رهسپار تو میکنم 

من ضعیفم ، ترسیدم و امید ها در من مردن ، دوباره زندم کن ...

من از اینکه دوباره شکست بخورم سخت میترسم 

من رو هدایت کن به سمت راه درست لطفا

خطاب به قره بالا، گیل پیشی ، خانوم ف ، بانوی کویر، خانم مهندس خاتون:

این پست رو نوشتم که بگم ، بلاگ اسکای برای من شروع دوستی هایی بود که ساده بودن ولی خیلی قشنگ

اینکه دیر به دیر میام به این معنی نیست که دنبالتون نمیکنم

همتون رو صمیمانه دوست دارم و پیگیر وبلاگ هاتون هستم