-
وضعیت
یکشنبه 26 فروردین 1403 12:49
دارم لِه میشم ... خستگی ریشه دوونده تو روح و روانم ... با هیچ خواب و تفریح و تعطیلی ای این درد از بین نمیره فقط میخوام تموم شه این کابوس ... حتی نمیدونم چجوری... این اولین قدماست ولی من انقد داغونم که نمیدونم دارم دقیقا چه غلطی میکنم ... خسته ام ...خیلی زیاد ...خیلی زیاد... خیلی زیاد کاش این بغض چاره بود ...کاش کاش...
-
تو ماهی و من...
پنجشنبه 12 بهمن 1402 02:08
انقدر شدت غم و ترس ام از ادامه مسیر زیاده که هر لحظه روحم داره تحلیل میره ولی به روی خودم نمیارم علی رغم تلاش هام عملا نتیجه ای کف دستم نیست استرس روز های پیشِ رو پ.ن: ببخشید که محبت هاتون بی پاسخ موند ، شرایط روحی خوبی نیست
-
پناه برتو و رحمت بی امانت
چهارشنبه 1 آذر 1402 13:17
هفته ی گذشته اتفاق بدی افتاد... سال گذشته همین موقع ها هم اتفاق بدی افتاد... گذشتن روزهای سخت ... این احساس ترس رو در من بیشتر میکنه فقط ترس از حرف زدن راجع به کارهام ترس از تصمیم گرفتن راجع به آینده ترس از عکس العمل نشون دادن ترس و ترس و ترس ومنی که این وسط خیلی تنهام ... و طفلکی و احساس دست و پا چلفتی بودن دارم ،...
-
چون دوست دشمن است، شکایت کجا بریم
شنبه 20 آبان 1402 14:01
در پروسه ی قطع ارتباط با صمیمی ترین دوست زندگیمم ، تقریبا از این جا به بعد زندگی دیگه کسی رو بعنوان دوست صمیمی ندارم ، نمیدونم کار درستی میکنم یا نه و اینکه اون آدم چقدر آسیب میبینه یا حتی کَکِش هم نمیگزه ! قبلا هم ازش نوشتم تو این وبلاگ ، یه نقطه ای از زندگی ، این آدم بهترین آدم زندگی بود برام ، کسی که من رو به زندگی...
-
آریو
شنبه 13 آبان 1402 11:46
من نرسیدن ، نشدن ، شکست خوردن تو اوج خوشحالی ، نادیده گرفته شدن در اوج توانایی ، تحقیر شدن در لحظه هایی که اصلا حسابش رو نکرده بودم ، دیدم...با چشمای خودم اونجا فهمیدم هیچ کس غیر از تو نمیتونه آدم رو بزرگ کنه و بعد از اون فقط از تو خواستم بزرگم کنی تُعِزُ من تَشاء امروز حس کردم من به هیچی جز دست یاریگرِ تو نیاز ندارم...
-
پناهنده ی به تو
یکشنبه 23 مهر 1402 10:25
حس میکنم مثل یه بادکنک که نخش از دست صاحبش جداشده ، رها شدم هبچ نخی از من به زندگی وصل نیست وقتی پای اضطراب هام میاد وسط این نخ رو بگیر و به زندگی وصلش کن ، به امید و آرامش وصلش کن خدایا ، پناهنده ی به تو هیچ وقت درمانده نمیشه مگه نه ؟ هر وقت از پس غم هام برنمیام ، هر وقت قد دغدغه هام از قدم بلند تر میشه و زورشون...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 مهر 1402 10:48
خطاب به قره بالا، گیل پیشی ، خانوم ف ، بانوی کویر، خانم مهندس خاتون: این پست رو نوشتم که بگم ، بلاگ اسکای برای من شروع دوستی هایی بود که ساده بودن ولی خیلی قشنگ اینکه دیر به دیر میام به این معنی نیست که دنبالتون نمیکنم همتون رو صمیمانه دوست دارم و پیگیر وبلاگ هاتون هستم
-
صرفا برای خودم ۲
شنبه 18 شهریور 1402 22:03
-
صرفا برای خودم
شنبه 18 شهریور 1402 21:16
-
خیال...
شنبه 18 شهریور 1402 20:44
۱. چند روزه از سفرم به اردبیل زیبا میگذره ، سال ۸۶ با وقتی برادرم علیرضا زنده بود و در واقع ۶ ماه آخر عمرش بود رفتیم اردبیل ، اونموقع خاطره ی خوبی برام نبود...حتی هیچ زیبایی ای از اردبیل یادم نمونده بود، ولی این دفعه جور عجیبی به نظرم قشنگ بود این جغرافیا ، حتی چند بار آرزو کردم کاش خونه ام اونجا بود ، دو شب از شدت...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 2 شهریور 1402 18:19
-
این مطلب ارزش خواندن ندارد
چهارشنبه 1 شهریور 1402 13:36
اگر غمگین هستید این پست رو نخونید چون امکان داره حالتون بدتر بشه. اگر هم حوصله ندارید کلا نخونید. داشتم ظرفهارو میشستم میم تماس گرفت و از مهمونی دیروزشون گفت که به مهمونا خوش گذشته چقدر کیف کردن ، علی رغم اینکه این روزا کمی بی حوصله ام ولی خودم رو مشتاق نشون دادم به حرف هاش، بعد گفتم پس دیگه ناشکری نکن ، چیزایی که تو...
-
همه چی بجز تو سرابه سراب
یکشنبه 29 مرداد 1402 11:34
سر راه دریا نشونی بذار واسه این دل تنگ خونه خراب پر از خواهش و التماس چشام میخوام هر چی میخوامو از تو بخوام دیشب تو راه برگشت از باغ سمانه اینا به این فکر میکردم که گاهی روزیمون آدم ها هستن ، همین که آدمی میاد و برای چند ساعت حالت رو خوب میکنه ، روزیه و از طرف خداست مثل فهیمه خانم که انقدر مهمون نوازه و منو تو رودخونه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 10 خرداد 1402 11:07
بوی شمال میاد یه نیمچه ابری هم تو آسمون هست صدای گنجشک ها میاد و بادی که هر لحظه مقنعه ام رو اینور و اونور میبره منم منتظر نشستم تا پی سی آر تموم بشه بریم برای مرحله بعد بعد از ظهر کلاس دارم و وضعیت گوارشیم همچنان نامساعده ، به اون قبلیا منس هم اضافه شده خدا به خیر کنه عاقبتمون رو یه دانشجوی عراقی داریم ، یه آقای...
-
پناه بر نوشتن ... والقلم و ما یسطرون
سهشنبه 9 خرداد 1402 20:47
راستی که هیچ چیز جز نوشتن آدمو خالی نمیکنه ... ۱. امروز جلوی دو تا همکلاسی آقا ، لپ تاپ به دست روی پله های دانشکده در حال بالا رفتن خوردم زمین، و خیلی خودمو کنترل کردم که گریه نکنم ...الان که بهش فکر میکنم حس دست و پا چلفتی بودنم اعصابمو خورد میکنه :( کلا دیگه خسته شدم ، انرژیم تموم شده ... ۲. کلاس دکتر ف (سیستم)واقعا...
-
بقول عطار نیشابوری:"this too shall pass"
یکشنبه 31 اردیبهشت 1402 23:23
خیال خوشِ عاشقانه ی من همیشه تویی آخرین...راهم بیا و بگو فکرِ حالِ منی ببین که هنوز...آرزو دارم پ.ن: غرض رنجیدنِ ما بود از دنیا / که حاصل شد... زیرصدا: خیالِ خوش| علیرضا قربانی کاملا بی ربط: + عکس زیبایی از علم ببینیم ، مخمر ساکارومایسز هستن :)
-
خوش به حال من با وجود شما
جمعه 29 اردیبهشت 1402 10:56
چقدر خوبید شما قره بالاجانم، هدیه ی مهربونم ، گیل پیشی عزیزم و خانوم ف جانم و جناب محمدرهای عزیز مرسی از کامنت های قشنگتون صبح از خواب بیدار شدم و طبق عادت اومدم وبلاگمو چک کنم با مهربونی شما روبرو شدم ممنونم ازتون محبتتون دلگرمم کرد به اینجا موندن و نوشتن و حفظ کردن این جمع.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 اردیبهشت 1402 18:09
بهت نگفته دوست دارم؟ هر غذایی که برات پخته،هر لباسی که ازت شسته،هر باری که دَر رو برات باز کرده ، هر نگاهِ مهربونی که بهت کرده و ... هر بار که اومده دنبالت ،هر سفری که با هم رفتین ، هر خریدی که برات کرده ، هر مشکلی داشتی و سریع خودشو رسونده و ... نشنیدی ؟ بهت گفته دوست دارم ! از وبلاگ بلاگر...
-
تا شب نرود صبح پدیدار نباشد ...
چهارشنبه 27 اردیبهشت 1402 17:43
یه روزی که خیلی تو فشار بودیم آقای سین که خودشم تو همون وضع بود گفت پیش بریم، من به معجزه لحظه آخر معتقدم ... نمیدونم لحظه ی آخر معجزه میشه یا نه ، ولی روزای بد باید بگذرن . پ.ن: من رویا میبافم، شب ها ، لحظه هایی که مغز فرق بین خواب و بیداری را نمیداند ، رویا میبافم ، تا حقیقت ، حتی برای چند ثانیه، محو شود درغبار...
-
مفید باشیم!
دوشنبه 25 اردیبهشت 1402 20:48
کلاس دوم دبیرستان رشته ی ریاضی و فیزیک ، یه معلم ریاضی داشتیم ، فوق العاده بود این زن، خانم مفید، روزهایی که مبحث سختی رو میخواست درس بده اول کلاس شروع میکرد به شوخی و خنده و از ما میخواست فقط چند دقیقه بهش گوش بدیم تا یک مبحث "خیلی آسووون" رو یاد بده ، ما اون مباحث رو خیلی خوب یاد میگرفتیم . یک نکته ی دیگه...
-
گرم شد!
شنبه 23 اردیبهشت 1402 17:37
۱.چقدر هوا گرم شده :( ۲. دلم میخواد مثل نوجوونیام برم نمایشگاه کتاب و ساندویچ بخورم ، البته دنبال کتاب نجات از هزارتو ، و چند تا کتاب درسی هم هستم ولی نمیرم :| ۳.این هفته که امتحان دارم همه چی باهم ریخته سرم ، همیشه همینه وقتی یه کار مهم داری اینجوری میشه. ۴.باید بتونم بخوابم که شب جروه بنویسم ولی خوابم نمیبره. ۵.از...
-
دریغ، حافظِ مسکینِ من، چه جانی داد
پنجشنبه 21 اردیبهشت 1402 12:23
دلم خزانهٔ اسرار بود و دستِ قضا درش بِبَست و کلیدش به دل سِتانی داد شکسته وار به درگاهت آمدم، که طبیب به مومیاییِ لطفِ توام، نشانی داد گذشت بر منِ مسکین و با رقیبان گفت دریغ، حافظِ مسکینِ من، چه جانی داد ۱.جناب آذرخش پیامتون رو خوندم ، امیدوارم یک روزی یک جایی همه ی سختی هایی که کشیدید جبران بشه ، بله فراموشی در کار...
-
سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل
دوشنبه 18 اردیبهشت 1402 01:46
بیرون نمیتوان کرد، الا به روزگاران نیمه شبه و من با گشت زدن تو وبلاگ دوستای عزیزم ؛ مغزم فلش بک زد به ۸-۹سال پیش ، پس از مرارت های فراوان :)))) وبلاگ کسی که فکر میکردم دوستش دارم رو پیدا کرده بودم و روزی هزار بار سر میزدم بهش ، هیچوقت جرئت نکردم کامنت بذارم ، ولی کامنت ها و پست هارو هزار بار خوندم ... پ.ن: روزای عجیبی...
-
زندگی شاید یک خیابان درازست
شنبه 16 اردیبهشت 1402 14:42
۱. کلی کارهای عقب افتاده دارم ، درس و تمرین و جزوه ، کلا من همیشه ی خدا یه کار دارم که رو دوشم سنگین باشه، هیچوقت بی دغدغه نیستم. ۲.ارائه های دکتر ج یکی پس از دیگری میان و میرن ، امروز ارائه داَشتم و دیشب از استرس دوست داشتم گریه کنم. ۳... ۴. حتی حس میکنم چشمم هم داره میسوزه. ۵. اون تداخل برنامه ها که تو پست قبل ازش...
-
گویند سنگ لَعل شود در مَقامِ صبر
سهشنبه 12 اردیبهشت 1402 21:48
بقول حافظ: خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه کز دستِ غم خلاصِ من آن جا مگر شود
-
درونگرایی
شنبه 9 اردیبهشت 1402 19:09
بقول فروغ فرخزاد :" تا دور هستم دلم میخواهد نزدیک باشم و نزدیک که میشوم میبینم اصلاً استعدادش را ندارم" آدمهارو میتونم از دور تحمل کنم و نزدیک که میشن نه که دوستشون نداشته باشم ولی اینکه مطابق انتظاراتم یه کاری نمیکنن به همم میریزه. دلم برای مامان ح میسوزه که اینجاست و من استعداد نزدیک شدن به آدمها رو...
-
شعر و کافه
چهارشنبه 6 اردیبهشت 1402 20:26
عصر امروز جلسه رونمایی از کتاب انسیه عزیزم بود ، در یک محیط زیبا و دلچسب ، با پخش شدن تیزر اول، وقتی نوای زیبای هنگامه قاضیانی را شنیدم بغض کردم ... بعد از اتمام جلسه ، در کافه دور هم نشستیم با دکتر محراب قهوه خوردیم و شعر خواندیم گفت رشته ات را در ۳۰ ثانیه تعریف کن، شروع کردم ، مهدی به من گوش میداد ، سعی کردم هر چیزی...
-
بارون امروز
چهارشنبه 6 اردیبهشت 1402 01:01
امروز وقتی از بچه ها خداحافظی کردم و اومدم تو راهرو قبل رسیدن به پله ها سعی کردم بفهمم حسم به اینجا چیه ، ذهنم سعی کرد خاطراتشو مرور کنه ، روز اولی که اومدم اینجا و گم شدم ، هنوزم پتانسیل گم شدن دارم تو اون ساختمون عجیب و غریب، اما حسم به اینجا اینه که دوستش ندارم ولی شاید بشه گفت بهش عادت کردم ولی هنوز برام خیلی...
-
معجزه ی تحرک
سهشنبه 5 اردیبهشت 1402 23:38
امروز وقتی رسیدم خونه انرژی داشتم ، اما ماست زیاد خوردن همانا و گرفتن خوابیدن تا ساعت ۶ همانا اصولا وقتی از خواب عصر بیدار میشم اخلاقیات رو از دست میدم و میتونم به همه فحش بدم این مودِ پایین و غم و غصه که به مغزم فشار آورد پا شدم با صبا ورزش کردم. دیگه از اون حالت بدجور و پاچه گیر دراومدم و یکم بهتر شدم خداروشکر اما...
-
من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست
پنجشنبه 31 فروردین 1402 00:44
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی