یه روزی که خیلی تو فشار بودیم آقای سین که خودشم تو همون وضع بود گفت پیش بریم، من به معجزه لحظه آخر معتقدم ...
نمیدونم لحظه ی آخر معجزه میشه یا نه ، ولی روزای بد باید بگذرن .
پ.ن: من رویا میبافم، شب ها ، لحظه هایی که مغز فرق بین خواب و بیداری را نمیداند ، رویا میبافم ، تا حقیقت ، حتی برای چند ثانیه، محو شود درغبار رویا.
بعدا نوشت: فیلم پسرکشی چقد غم انگیزه.
+ وبلاگ قدیمیم رو میخوندم ، از چیزهایی نوشتم که اصلا یادم نمیاد اون اتفاقات و آدم هارو ...
خداییش قدیم قدیما ملت عشق پسر بودن مثلا ننه بابام هر کی دختر می زایید اخماشو میکشید تو هم که مثلا دختر نمیتونه کارای باغ و صحرا و گله رو انجام بده.
تکنولوژی و صنعت که اومد تو زندگی ملت، نسل بعدی کمی تا قسمتی عشق دختر شدن. خواه ناخواه تو دعواهای عروس و مادرشوهر، اونکه داماد خانواده بود به سمت خانواده زنش کشیده میشد. ضمنا دختر پرستار خوبی برای والدینش بود. برا همین نگاه مادرم با ننه بابام ۱۸۰ درجه عوض شده بود.
در نسل جدید داشتن فرزند چه دختر و چه پسر معضل تازه ای شده. چونکه نه صحرا و باغی مونده و نه این بچه های دهه ۸۰ و ۹۰ که چشم و گوششون به تمام مسائل دنیا باز شده میل به موندن کنار خانواده قبلی دارن. حتی تعدادیشون اعتقادی به تشکیل خانواده هم ندارن و معلوم نیست چه هدفی رو دنبال میکنن!
ولی برخلاف قُدَما الان منم دختر دوست دارم ، بنظرم دختر ها عموما به سختی خانواده رو رها میکنن، شخصا خودم به خانواده ام وابسته ام به شدت، قطعا زوایای منفی هم داره ولی فکر میکنم اگر خودم هم مادر بشم دوست دارم بچه ام منو همیشه در صدر داشته باشه.
پسر ها عموما راحت رها میکنن خانواده رو
جناب محمدرها ، من با اینکه ازدواج کردم و زود هم ازدواج کردم و اواخر دهه هفتادم ، اما فکر میکنم کار درست رو دهه ۸۰ ای ها میکنن، اینکه قید ها و بند های قدیمی و عتیقه رو کنار میذارن و خودشونن ، جسورن ، اینو دوست دارم و حسرت میخورم که چرا من اینجوری نبودم و نیستم و قطعا نخواهم بود.
البته منظورم لاابالی گری نیست منظورم اینکه حبس در خواسته ی پدر و مادر بودن و به اصطلاح فرزند صالح بودنه
درود

دیدم بحث بستنی شده، منم میخوام قیفی یا شکلاتی با طعم توت فرنگی.
اگر وبلاگ می بندید و ناتوان از بستن در دهن مردم، بدونید دروازه رو میشه بست اما بشرطی که نخواید شتر رو از سوراخ سوزن رد بدید.
چقدر ضرب المثل قاطی کردم!
چند شب پیش اومدم اینجا سرکی زدم و یکهو دیدم نوشتید فیلم پسرکشی. حساس شدم ببینم موضوع چیه؟ اینور بگرد اونور بگرد که ببینم داستانش چی بوده. تهشم نفهمیدم چی به چی بوده، خلاصش اینکه خوابم برد و بعد از چند روز یادم اومد اینجا منشاء اصلیش بوده
کلی فکر کردم تا بفهمم بستنی کنایه از چیه
چقدر خلاقید شما جناب محمد رها 



عذر تقصیر
، داستان فیلم پسرکشی راجع به تبعیض جنسیتی هست ، مادر خانواده ۴ تا دختر بدنیا میاره ، از طرف شوهر و مادرشوهرش تحت فشار بوده برای زاییدن پسر نهایتا شوهره میره زن میگیره دوباره ، این شروع بدبختی های همه است ، اون یکی زنه هم دختر بدنیا میاره ولی دروغ میگه که پسره و کلی اتفاقات میفته و اون خانواده نابود میشه ، هم جالب بود هم غم انگیز
بله بله حق باشماست ؛ بقول فامیل دور:" که با این در اگر دربند در مانند درمانند..."
کل فیلم رو نگفتم که یه موقع اگر خواستید ببینید اسپویل نشه
دیگه نبند خوب؟
حوصله نداشتی نت نیا
چکار داری دورهمی زنونمون رو میبندی
والا با این نوناشون
خانوم ف جان

چشم ، چشم ، چشم
ای بابا، چرا دوستای من همش در فکر بستن وبلاگشونن
سلام گیل پیشی جان


بقول قره بالا من فقط زورم به اینجا میرسه وقتی دیگه چاره ندارم
نرو عزیز دلم من اینروزا دیگه چیزی جز اینجا ندارم ...بندم به مویی لبه ی پرتگاه....
حرف حق بود پست بالا ....
مواظب خودت باش همه تون ..دکتر خوشگلم، توی نازنینم ...رضوان جون ...تراویس عزیز....
بنویسید ....همیشه ...
حال دلتون خوب بشه انشالله
قربونت برم عزیزم ... منم دقیقا بندم به مو ...
وقتی بستم یادم اومد که شما هارو از دست میدم و برگشتم .
حال دلت خوب باشه قشنگ مهربونم
عزیزقشنگ من





جووووووووووون
فحش
جووووووووووون
غیبت
منو اینهمه خوشبختی محاله
خلاصه که پایتم عزیز دلم
قربون دلت
آدم بعضی وقتا حوصله هیچ کس و هیچ چیز رو نداره
مخصوصا خودش
منم امروز میخواستم ببندم وبم رو
بعد یهو دیدم تو بستی، یه حس بدی پیدا کردم
گفتم یعنی اگه منم ببندم بقیه همچین حسی پیدا میکنن؟
هروقت حالت بد شد بیا پیش خودم باهم حرف بزنیم
به همه فحش بدیم، خب؟
مهربونِ من



مررررسی از حس خوبی که بهم دادی عزیز دلم ، نازنیم 
دقیقا
قره بالا این پیامت نور بود برام وسط تاریکی
تو مهربون ترین دکتر دنیایی قطعا
ببین من پایه ی غیبت و فحشم
کجا بستی رفتی بیخبر؟
حوصله ی هیچی رو دیگه ندارم قره بالا جانم ...
زورم به اینجا رسید
امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه
بشکن قرق را ماه من بیرون بیا امشب
گشتم تمام کوچهها را یک نفس هم نیست
شاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب
طاقت نمیآرم تو که میدانی از دیشب
باید چه رنجی برده باشم بیتو تا امشب
ای ماجرای شعر و شبهای جنون من
آخر چگونه سر کنم بی ماجرا امشب
.
خیلی قشنگ بود جناب آذرخش خیلی...
شاید که بخشیدند دنیارا به ما امشب...
روزا و شبایی بوده که فرق رویا و واقعیت رو نمیفهمیدم ....حتی گاهی گم میشدم ....بین رویاهام ...


میگذره حتی گاهی حسرت همون روزا رو شاید داشته باشم چون دردم یکی بود و الان هزاران درد دارم
...به گذشت زمان ایمان دارم به معجزه ش...
الهی اون بالایی برات خوب رقم بزنه و رویاهای قشنگت رنگ واقعیت بگیرن
من این گم شدن تو رویا رو دوست دارم هدیه ... وقتی تو واقعیت دستم بسته است ... وقتی تو واقعیت حالم خوب نیست پناه میبرم به رویا...

امیدوارم درد هامون التیام پیدا کنه هدیه ی مهربونم
یه روز خوب میاد... باید بیاد...
همچنین عزیزکم
فقط تتمه امید اون معجزه لحظه آخر رو رقم میزنه
گذشته ها که رفته، انشالله روزهای آتی برات قشنگ و شگفت انگیز باشه بلوطکم
شاید شاید شاید...


امید که همینطور باشه و همچنین برای شما بانو جان
میگذرن بلوط جان
خوب یا بد
تموم میشن
ان شاءالله قره بالا جونم
زندگی یه معجزهست
شاید گیل پیشی ، شاید