فصلِ سیب

فصلِ سیب

من را نگاهی از تو تمام است اگر کنی...
فصلِ سیب

فصلِ سیب

من را نگاهی از تو تمام است اگر کنی...

پناه برتو و رحمت بی امانت

هفته ی گذشته اتفاق بدی افتاد...

سال گذشته همین موقع ها هم اتفاق بدی افتاد...

گذشتن روزهای سخت ... این احساس ترس رو در من بیشتر میکنه فقط 

ترس از حرف زدن راجع به کارهام 

ترس از تصمیم گرفتن راجع به آینده 

ترس  از عکس العمل نشون دادن 

ترس و ترس و ترس 

ومنی که این وسط خیلی تنهام ...

و طفلکی 

و احساس دست و پا چلفتی بودن دارم ، احساس ناتوانی ...اتقدر که حتی این حس رو به آدمهای مقابل هم منتقل میکنم 

امروز و دیروز و پریروز و... توی آینه شاهد تارهای سفید جدیدی بودم که اضافه شدن به قبلی ها 

و من این سوال رو از خودم پرسیدم که آیا ابن راهی که اومدی تا اینجا ارزش جنگیدن داشت؟

راستش نه ، نداشت ، ضعیف و ضعیف تر شدم 

بقول عمه اقدس الملوک یه آدم ضعیف به هیچ دردی نمیخوره ...



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد