فصلِ سیب

فصلِ سیب

من را نگاهی از تو تمام است اگر کنی...
فصلِ سیب

فصلِ سیب

من را نگاهی از تو تمام است اگر کنی...

پناهنده ی به تو

حس میکنم مثل یه بادکنک که نخش از دست صاحبش جداشده ، رها شدم 

هبچ نخی از من به زندگی وصل نیست وقتی پای اضطراب هام میاد وسط 

این نخ رو بگیر و به زندگی وصلش کن ، به امید و آرامش وصلش کن 

خدایا ، پناهنده ی به تو هیچ وقت درمانده نمیشه مگه نه ؟


هر وقت از پس غم هام برنمیام ، هر وقت قد دغدغه هام از قدم بلند تر میشه و زورشون بیشنر ... همه چیز رو رهسپار تو میکنم 

من ضعیفم ، ترسیدم و امید ها در من مردن ، دوباره زندم کن ...

من از اینکه دوباره شکست بخورم سخت میترسم 

من رو هدایت کن به سمت راه درست لطفا

نظرات 3 + ارسال نظر
گیل‌پیشی سه‌شنبه 9 آبان 1402 ساعت 21:47 http://Www.temmuz.blogsky.com

سلام. چطوری بلوط جان

سلام عزیزدلم ممنونم مهربونم

گیل‌پیشی سه‌شنبه 2 آبان 1402 ساعت 23:44 http://Www.temmuz.blogsky.com

بلوط جان خوبی؟

قربونت برم خوبم خداروشکر

گیل‌پیشی یکشنبه 23 مهر 1402 ساعت 23:46 http://Www.temmuz.blogsky.com

سلام عزیزدلم.
خدا هوای قلب مهربونت رو داره. دل‌مشغولی‌هات رو بهش بسپار.

فدات شم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد