فصلِ سیب

فصلِ سیب

من را نگاهی از تو تمام است اگر کنی...
فصلِ سیب

فصلِ سیب

من را نگاهی از تو تمام است اگر کنی...

شعر و کافه

عصر امروز جلسه رونمایی از کتاب انسیه عزیزم بود ، در یک محیط زیبا و دلچسب ، با پخش شدن تیزر اول، وقتی نوای زیبای هنگامه قاضیانی را شنیدم  بغض کردم ...

بعد از اتمام جلسه ، در کافه دور هم نشستیم با دکتر محراب قهوه خوردیم و شعر خواندیم 

گفت رشته ات را در ۳۰ ثانیه تعریف کن، شروع کردم ، مهدی به من گوش میداد ، سعی کردم  هر چیزی بلدم خلاصه کنم و بگویم ...


آخرش گفت برایم از حافظ بخوان: 

-ما به این در نه پی حشمت و جاه آمده ایم

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم 

رهرو منزل عشقیم و ز سرحد عدم

تا به اقلیم وجود این همه راه آمده ایم 


انقدر با احساس گوش داد و همراهم خواند که بغض ام ترکید و اشکی شدم

گفت میدانم گریه ات از چیست

و من لبریز بودم از احساس 


لحظه ی خداحافظی انسیه دستانم را گرفت گفت چرا انقدر سردی ؟

-احساساتی شدم

همدیگر را بغل کردیم و فشردیم و باز گریه امانمان نداد ...


پ.ن: هیچوقت یاد نگرفتم احساسم را کنترل کنم ، جایی که عمیقا چیزی را تجربه کردم از جنس عشق ، غم یا شادی عمیق ، گریستم 

امروز هم همینگونه بودم .



نظرات 6 + ارسال نظر
خانوم ف جمعه 8 اردیبهشت 1402 ساعت 00:57 http://Khanomef.blogsky.com

فشارت افتاده بوده لابد
یه چایی نبات میزدی
سردی دستانو‌میگم



شوخی میکنم البته

کلا آره فشارم پایینه
ولی اینجا که دستم سرد بود قبلش کیک و قهوه خورده بودم، برای فشار نبود

گیل‌پیشی جمعه 8 اردیبهشت 1402 ساعت 00:09 https://temmuz.blogsky.com/

سلام بر بلوط مهربان و فرهیخته.
چقدر خوبه که رشتتون رو دوست دارید.
احساسات خالص، با گریه همراهن

سلام گیل پیشی جان
البته حالا دیگه خیلی دوستش ندارم ولی تنها راهی که فعلا جلو پای من هست همینه.
بله همینطوره
مرسی از حضورت

بانوی کویر پنج‌شنبه 7 اردیبهشت 1402 ساعت 11:40 https://banooyekavir.blogsky.com/

کافه و شعر و همدلی
حافظ نیز در صدر محفل
به به خوندنش هم لذتبخش بود چه برسه به اینکه مثل شما اونجا حضور داشتید
ممنون که بهم سر زدین

سلامت باشید
ممنونم
سپاس از حضورتون

هدیه پنج‌شنبه 7 اردیبهشت 1402 ساعت 09:30

جانم به این فضا و حس زیبایی که به اشتراک گذاشتی
این بغض و اشک خبر از پاکی باطن توست عزیزم
وقتی از ادبیات مینویسی خواه ناخواه قلمت رنگ دیگه ای میگیره دوست داری شعر و نوشتن رو ....
حال دلت خوب رفیق

قربونت برم نظر لطفته هدیه جانم
خیلی خیلی خیلی دوست دارم ادبیات رو و مخصوصا شعر رو به شدت آرامش میده بهم انگار با ذهنم بازی میکنه
منم دبیرستان رشته ام ریاضی بود، سال سوم وقتی هندسه میخوندم میتونستم شعر بگم با وزن و قافیه ، گوشه چرکنویسام مینوشتم و بعد امتحان از خوشحالی اتمام امتحان اونارو میریختم دور بعد یادم میومد شعر نوشته بودم

قره بالا پنج‌شنبه 7 اردیبهشت 1402 ساعت 04:20 http://Www.eccedentesiast33.blogsky.Com

عزیززززم


خب منم میبردی با خودت دیگه


قشنگ مهربوووونم نمیدونستم به ادبیات علاقمندی
راهش دور بود، کرج بود مکان جلسه.

فاضله چهارشنبه 6 اردیبهشت 1402 ساعت 20:31 http://golneveshteshgh.blogsky.com

بسیار زیبا بود

ممنونم عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد