فصلِ سیب

فصلِ سیب

من را نگاهی از تو تمام است اگر کنی...
فصلِ سیب

فصلِ سیب

من را نگاهی از تو تمام است اگر کنی...

گرم شد!

۱.چقدر هوا گرم شده :(

۲. دلم میخواد مثل نوجوونیام برم نمایشگاه کتاب و ساندویچ بخورم ، البته دنبال کتاب نجات از هزارتو ، و چند تا کتاب درسی هم هستم  ولی نمیرم :|

۳.این هفته که امتحان دارم همه چی باهم ریخته سرم ، همیشه همینه وقتی یه کار مهم داری اینجوری میشه.

۴.باید بتونم بخوابم که شب جروه بنویسم ولی خوابم نمیبره.

۵.از ترم بهار متنفرم، اندازه صد سال طول میکشه.

۶.دلم میخواست الان شمال بودم ...


۷.دیگه با نوشتن این بند به یقین میرسید که یه آدم نق نقو ام،ولی نیستم :"(  وضعیت جسمیم هم ریخته بهم بدجور ، نمیدونم بخاطر چیه، بشدت معده ام قاطی کرده ، تا جایی که امروز سر کلاس حس کردم تمام بدنم بی حس شد و دردش از معدم شروع شد ، برای اولین بار تو این چند سال اجازه گرفتم رفتم بیرون از کلاس چند دقیقه موندم تا بهتر بشم ولی یه درد مداوم شده تو این حدود دو هفته و بسیار اذیت میکنه و کلا بیحال یه گوشه افتادم ، دیروز دقت میکردم چقدر زیر چشمم هم گود شده ...

۸.غبار غم برود ، حال خوش شود حافظ؟ 

-حال خوش شود حافظ؟

۹. دیشب تو اوجِ غم رفتم در کمدم رو باز کردم، دنبال یه برگه سفید بودم ، یهو چشمم خورد به وسایل دوره ی مجردیم که  نگه داشته بودم ، نشستم دونه دونه اشون رو نگاه کردم ، آخرش آلبوم رو باز کردم ، عکس های برادر کوچکِ مرحومم رو دیدم ،  انگار خواست خودش رو بهم نشون بده ، من حس اش کردم...

دریغ، حافظِ مسکینِ من، چه جانی داد

دلم خزانهٔ اسرار بود و دستِ قضا

درش بِبَست و کلیدش به دل سِتانی داد

شکسته وار به درگاهت آمدم، که طبیب

به مومیاییِ لطفِ توام، نشانی داد

گذشت بر منِ مسکین و با رقیبان گفت

دریغ، حافظِ مسکینِ من، چه جانی داد


 ۱.جناب آذرخش پیامتون رو خوندم ، امیدوارم یک روزی یک جایی همه ی سختی هایی که کشیدید جبران بشه ، بله فراموشی در کار نیست ، هر چقدر هم آدم تلاش کنه بدتره ، فقط باید بپذیریم که این فکر هست و میمونه تا ابد، تا شاید خدا هم یه روز جبران کنه . ممنون از شعر زیبایی که فرستادین‌.


۲. آدم تا سلامتی رو از دست نده نمیفهمه چی داشته، دیروز تو جلسه ی لیزر عینکی که روی چشمم بود به چشمم فشار میاورد، عینک رو که برداشتم چشمم کاملا تار بود، فقط یه سایه از اشیاء میدیدم ، چقدر ترسیده بودم ، یکی دوساعت گذشت تا بیناییم برگشت، همینطور وقتی گوشم عفونت کرده بود هم به این نتیجه رسیدم آدم تا وقتی سلامتی رو داره نمیدونه چه چیز ارزشمندی داره. یکی میگفت سلامتی و امنیت اینجورین ، ولی اگه بیشتر فکر کنیم همه ی نعمت ها همینطورن.

۳. خسته ام ؟ 

-خیلی 

دلم گرفته ؟

-قدر تمام عمرم و تمام تلاش هام برای زندگی 

بقول خانوم ف، خدا یه سریا رو بغل کرده ، دور و برم پره از آدمایی که خیلی حالشون خوبه و تلاش خاصی هم نکردن تو زندگیشون . من تمام زندگیم تو اضطراب گذشته واقعا دیگه نمیخوام و نمیتونم و نمیکشم دیگه به عقب برگردم.خسته ام و بریدم.به بحران بدی خوردم.

خوش به حال اونا که خدا بغلشون کرده.

(با خودم کلنجار رفتم که این بند رو بنویسم یا نه ، ولی تهش به این نتیجه رسیدم که غر دارم و باید یه جا سبک شم ، شاید اینجا بهترین جاست ، البته یه جمله ازش حذف شد)

نمیدونم شایدم دارم ناشکری میکنم و این ناشکری بلاهای بیشتری به سمتم روونه کنه.

ولی بهانه هایم را به پای ناسپاسی مگذار.

لطفا اگر تونستید برام دعا کنید ممنونتونم 


۴. چند روز پیش یه مانتو خریدم برای دانشگاه، یه چیزی که تقریبا بلند و پوشیده باشه به زور پیدا کردیم بعد فرداش شسمتمش اومدم بپوشم برم دانشگاه، دیدم پشت آستینش در چند نقطه زدگی داره که موقع خرید ندیدم، بعد از ظهرش با این وجود که حس میکردم الان برم پسش بدم دعوا میشه ولی رفتم، برخلاف انتظارم خیلی گل و آقا برخورد کرد و مانتو رو با یکی بهترش تعویض کرد. اومدم بیرون و تو دلم گفتم خدا خیرت بده کاش همه ی آدمای این کشور فلک زده مثل تو بودن‌ که قطعا به اینجا نمیرسیدیم.


۵.این روزا مودم خیلی بده ، و یه سری مسائلی برام پیش اومده که خیلی به هم ریختم ، ببخشید اگر با خوندن این پست انرژی منفی بهتون منتقل شده.


اللهم اغفر لی الذنوب التی تنزل النقم ...


زیرصدا: ای جانِ جانان | هنگامه قاضیانی


سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل

بیرون نمیتوان کرد، الا به روزگاران 


نیمه شبه و من با گشت زدن تو وبلاگ  دوستای عزیزم  ؛ مغزم فلش بک زد به ۸-۹سال پیش ، پس از مرارت های فراوان :)))) وبلاگ کسی که فکر میکردم دوستش دارم رو پیدا کرده بودم و روزی هزار بار سر میزدم بهش ، هیچوقت جرئت نکردم کامنت بذارم ، ولی کامنت ها و پست هارو هزار بار خوندم ...

پ.ن: روزای عجیبی بودن ، و اون آدم رو هیچوقت ندیدم.


داشتم فکر میکردم آیا کسی هم میتونه منو دوست داشته باشه و اینجارو پیدا کرده باشه و روزی هزار بار چکش کنه :)))))  با این اسم مستعار  عمرا

زندگی شاید یک خیابان درازست

۱. کلی کارهای عقب افتاده دارم ، درس و تمرین و جزوه ، کلا من همیشه ی خدا یه کار دارم که رو دوشم سنگین باشه، هیچوقت بی دغدغه نیستم.

۲.ارائه های دکتر ج یکی پس از دیگری میان و میرن ، امروز ارائه داَشتم و دیشب از استرس دوست داشتم گریه کنم.


۳...

۴. حتی حس میکنم چشمم هم داره میسوزه.

۵. اون تداخل برنامه ها که تو پست قبل ازش حرف زدم ، با کنسل شدن نوبت دکتربخاطر خرابی دستگاها نهایتا به نفع علم شد، و رفتم سر کلاس، خوب شد رفتم وگرنه که دیگه کی میخواست به من حالی کنه اون درسو.

۷. استرس آینده رو دارم، چرا این دغدغه آدمو ول نمیکنه 

۸. مرسی که تو این چند روز اینجا اومدین و به یادم بودین  


بعدا نوشت: دکتر م.س.ن که ازش زیاد گفتم تو وبلاگم دیروز صبح وسط اونهمه مشغله و درگیری هام با گوشم و... زنگ زد، اولش خواستم جواب ندم ، بعد دل رو زدم به دریا و جواب دادم و دیدم از اونطرف تقریبا جز چند تا صوت نامفهوم صدایی نمیاد، خدا میدونه که وقتی اسمش رو صفحه ی گوشی میفته چه حالی ام و پنیک شدیدی بهم دست میده . 

این سومین باری بود که زنگ میزد و هیچی نمیگفت ، دفعه اول بعد از تماسش زنگ زدم بهش و جوابمو نداد و نهایتا اس ام اس داد که دستش خورده ، کلا ولی عجیبه برام چون نه جزء کانتکت های اول لیستم و نه جزء تماس های اخیر ، اینکه ۳ بار دستت بخوره تو فواصل زمانی دور از هم یخورده عجیبه. خلاصه که همچنان فکر میکنم میخواد یه کرمی بریزه.

پ.ن: نباید یادم بره که اینجا رو ساختم که خودم باشم و همه ی حرف هامو بنویسم.

گویند سنگ لَعل شود در مَقامِ صبر

بقول حافظ:

خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه

کز دستِ غم خلاصِ من آن جا مگر شود